کد مطلب:140196 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

نشستن یزید به جای معاویه و سخنرانی او در مسجد دمشق
در تاریخ اعثم كوفی چنین آمده:

پس از آنكه معاویه از دنیا به سرای عقبی شتافت ضحاك بن قیس از سرای معاویه بیرون آمد و كفش های معاویه را در دست گرفت و با كسی سخن نمی گفت تا به مسجد اعظم آمده، مردمان را بخواند چون حاضر آمدند بر منبر شد و حمد و ثنای باری تعالی بگفت و درود بر حضرت مصطفی فرستاد، پس گفت:

ای مردمان معاویه را فرمان حق رسید و شربت فناء چشید و این كفش های او است همین لحظه كار او ساخته خواهم كرد و وی را در خاك خواهم نهاد باید كه


نماز پیشین و نماز دیگر حاضر آئید انشاء الله تعالی، پس از منبر فرود آمد و نامه ای نوشت به یزید بر این منوال:

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و ثناء آن خدائی را كه بقای ابد صفت اوست و فناء صفت بندگان او در محكم تنزیل چنین می فرماید:

كل من علیها فان و یبقی وجه ربك ذو الجلال و الاكرام [1] .

این خدمت كه ضحاك بن قیس بن یزید می نویسد هم به منظور تهنیت است بر خلافت رسول بر روی زمین كه سهل و آسان بدست آمد و هم تعزیت است به وفات معاویه انا لله و انا الیه راجعون.

چون یزید بر مضمون نوشته قیس واقف شود بر سبیل تعجیل باز گردد تا دیگر نوبت از مردمان به خلافت بیعت بستاند والسلام.

چون این نامه به یزید رسید برخواند و بر پای جست و فریاد می كرد و می گریست چون ساعتی بگریست بفرمود تا اسبان را لگام كنند و زین بر نهند برنشست و به سوی دمشق روان شد بعد از سه روز از وفات پدر به دمشق رسید، مردمان او را استقبال كردند هر كس كه سلاحی برنتوانست گرفت برگرفته و به استقبال آمد و چون بدو رسیدند بگریست و بر سر خاك پدر شد و آنجا بنشست و بسیار بگریست، مردمان در موافقت او بگریستند پس برنشست و روی به قبه خضراء كه پدر او بنا كرده بود آورد و آن ساعت عمامه خز سیاه بر سر بسته بود و شمشیر پدر حمایل كرده می آمد تا به در آن قبه رسید فرود آمد و مردمان را كه از راست و چپ او می آمدند و از جهت او سراپرده ها و قبه های دیبا زده بودند، چون یزید در قبه خضراء شد جامه های بسیار دید كه بر روی یكدیگر گسترانیده بودند چنانكه پای بر كرسی های بایست نهاد تا بر آن جامه ها توانست نشست، یزید


برفت و بر آن فرش ها بنشست و مردمان وضیع و شریف قوم قوم در می آمدند و او را به خلافت تهنیت و به وفات پدر تعزیت می گفتند. پس یزید فصلی بگفت بر این منوال بشارت باد شما را ای اهل شام كه ما حقیم و انصار دینیم و خیر و سعادت همیشه در میان شما یافته ایم، بدانید كه هم در این نزدیكی میان من و اهل عراق مقاتلتی خواهد بود چه در این دو سه شب كه گذشت به خواب دیدم كه میان من و اهل عراق جوئی تازه از خون بود و من می خواستم از آن جوی بگذرم نمی توانستم، عبیدالله زیاد بیامد در پیش من و از جوی بگذشتی و من در او نگریستم.

اكابر شام گفتند: ما جمله در پیش تو كمر بسته داریم متمثل امر و اشاره و مطیع فرمان توایم هر كه فرمائی و به هر جانب كه فرمان دهی برویم و در خدمت تو اثرهای خوبی نمائیم اهل عراق ما را آزموده اند آن شمشیرها كه در صفین با ایشان جنگ می كردیم هنوز در دست داریم.

یزید گفت به جان و سر من كه همچنین است من حساب امور خویش از شما برگرفته ام، پدر من شما را همچو پدر مهربان بود و در عرب هیچ كس با پدر من به سخاوت و مروت و فتوت و بزرگواری برابری نتوانست كرد و در بلاغت او را عجز نبود و در سخن هرگز لكنتی بدو راه نیافتی تا آن وقت كه از دنیا بیرون شد بر این منوال بود.

از دورترین صف ها مردی آواز داد كه دروغ گفتی ای دشمن خدا هرگز معاویه بدین صفت موصوف نبود این اوصاف مصطفی است و تو و اهل بیت تو از این صفت ها بی بهره اید.

مردمان چون این سخن از آن مرد بشنیدند به هم برآمدند، آن مرد از بیم جان خود را از میان ان ازدحام به كناری كشید هر قدر تفحص نمودند او را نیافتند، پس ساكت شدند.


مردی از دوستان یزید بنام عطای بن ابی صفین بر پای خاست و گفت:

ای امیر دل در سخن دشمنان مبند و خوشدل باش كه خدای تعالی بعد از پدر تو را خلافت روزی كرد تو امروز خلیفه مائی و بعد از تو پسر تو معاویه خلیفه تو باشد، ما را بر تو و بر او هیچ مزیدی نیست.

یزید را سخن او خوش آمد و او را عطائی نیكو فرمود، پس برخاست و حمد و ثناء باری تعالی بر زبان راند و بر محمد مصطفی درود فرستاد، پس گفت:

ای مردمان معاویه بنده ای بود از بندگان خدای تعالی و خدا او را عزیز گردانیده بود و زیادت بزرگتر بود از آن كس كه بعد از او است و آنانكه پس او خواهند بود اگر چه به درجه خلفائی كه پیش از او بودند نبود و من او را بر خدای تعالی نمی ستایم كه خدا او را بهتر از من داند و اگر گناهان او عفو كند از كمال رحمت او غریب نباشد و اگر او را عقوبت نماید هم امید باشد كه عاقبة الامر رحمت فرماید و این كار امروز به من تعلق گرفته است در طلب حق خود تقصیر نخواهم كرد و آن چه امكان دارد در تمشیت كار خلافت تا بر جاده انصاف و معدلت مستمر باشد بخواهم كوشید.

و الحكم لله و اذا اراد الله شیئا والسلام.

این كلمات بگفت و بنشست، مردمان از اطراف و جوانب آواز برآوردند كه سمعنا و اطعنا یا امیر و جمله بتجدید با او بیعت كردند، پس یزید بفرمود تا درهای خزائن بگشادند و امراء و اعیان و اكابر و معارف و وضیع و شریف را مال های وافر بخشیدند، پس عزم كرد تا به اطراف نامه ها بنویسد و بیعت ستاند.


[1] آيه (26) از سوره الرحمن.